کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : محمود ژولیده     نوع شعر : مدح و ولادت     وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن     قالب شعر : ترجیع بند    

ای مدح تو در سـوره و آیـات مکرر            وی وصف تو در جمع روایات مکرر

قرآن همه در مدح تو گویی شده نازل            جـبریل به تـشـریح سَـجـایات مکـرر


فرمـوده خـدا بر تو مبـاهـات فـراوان            کرده است خدا غرق عطایات مکرر

هر معجزه‌ات لطف و عطای دگری شد            اَبـنـاء بـشــر دیــد هــدایـات مـکــرر

عـالـم همه در سـایـۀ لـطـفـت مـتـنعّـم            کـز رحـمـت تـو آمـده آیــات مـکـرر

با اینکه سِـزَد سـایۀ تو بر هـمه آفـاق            شد اُمّـت تـو غـرق عـنـایـات مـکـرر

آن طایفه که حقِ تو نشناخت، پس از تو            شد سـلـطـنـتش غـرق جـنایات مکرر

خـنـاس نـدارنـد اَمـان از غـضـب تـو            ثبت است از این دست حکایات مکرر

از بدر و اُحد آمده تا خـیـبر و خـندق            وصف تو و حـیدر به کـنایات مکرر

دور و بر تو حـیدر کـرار همه عـمر            می‌سـاخـت عـلـی دفـعِ بلایات مکرر

باید چو علی جان به تو تسلـیم نمائـیم            هـنگـام خـطـرهـا و زیـارات مـکـرر

هر باده ز دستان تو صد جام طهور است

ذکـر صـلـوات آیـۀ ایّـام سُـرور است

آری سخن از خلق نکوی تو چه زیباست            زیباتر از آن طاعت کوی تو چه زیباست

حیف است سخن از رخ زیبات نگوئیم            امّا طلب سیره و خوی تو چه زیباست

از یوسفِ یعقوب، تو هستی نمکین‌تر            در مَسلَخِ جان دیدن روی تو چه زیباست

در آیـنــۀ روی عـلـی روی تـو پـیــدا            سیمای تو در جلوۀ هوی تو چه زیباست

از هـیـبـت تــو ارث بَــرَد اُمِّ ابـیــهــا            با فاطمه اسرار مگوی تو چه زیباست

ارثِ تو پس از فاطمه نزد حسنین است            از گلشن تو نَشئۀ بوی تو چه زیباست

عطر حسن و بوی حسین است بهاران            باران همه از آب وضوی چه زیباست

بر لعل لبت، مُهر صفت، بوسه نوشتند            گفتی به حسین، خطّ گلوی تو چه زیباست

انگشت تو سرشـارتر از سیـنـۀ مادر            مَستیِ گوارای سَبوی تو چه زیباست

می‌خواند خداوند ترا، اشرف مخلـوق            می‌گفت ملک پیچشِ موی تو چه زیباست

ما را به صف حشر جدا کن ز حریفان            رسوایی آنروزِ عدوی تو چه زیباست

هر باده ز دستان تو صد جام طهور است

ذکر صـلـوات آیـۀ ایّـام سُـرور اسـت

توفـیـق اگر گـوشۀ چـشـمـت برسـاند            ما را به سـراپـردۀ عـصـمت برسـاند

حُبَّت اگر از سینه به اخلاص بجوشد            شک نیـسـت به والاییِ نـیّـت برسـاند

بیهوده ز مِهر و غـم تو دم نـتوان زد            دل را غـمِ دلـدار به طاعـت بـرسـاند

جَـشنی که برای تو همه سال بگـیریم            بایست که ما را به حـقـیـقـت برسـاند

مؤمن به جز احکام، که مؤمن شدنی نیست            پس راه شریعـت به طریقـت برسـاند

این ذِلّتِ عـصیان نگـذارد بخـود آئـیم            لطف تو مگـر بـاز به عـزّت برسـاند

آنـدم بـه تَـوَلّای تــو داریـم صــداقـت            کز دشـمـن دیـنت به بـرائت بـرسـاند

با ظـلـم کـنـار آمـدن و جَـهـد نکـردن            هیهات، که ما را به سـعـادت برساند

بـیــداری اســلام اگـر اوج گــرفــتــه            ما را نفـس توست به شوکـت برساند

از منحرفان دور شدن کارِ دلِ ماست            ای کاش کسی حرف به دولت برساند

خشنودیِ یک عمر، که دانست چه روزیست؟            آن روز که ما را به شهـادت برسـاند

هر باده ز دستان تو صد جام طهور است

ذکـر صـلـوات آیـۀ ایّـام سُـرور است

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمامی سایت ها ( تا جائیکه ما بررسی کردیم) بصورت زیر آمده است که اشتباه تایپی است لذا اصلاح شد

باید چو علی جان به تو تسلـیم نمائـیم            هـنگـام خـطـرهـا و رازیـات مـکـرر

در آیـنــۀ روی عـلـی روی تـو پـیــدا            سیمای تو در جلوۀ هوی تو زیباست

مدح و ولادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و امام صادق علیه‌السلام

شاعر : مرضیه عاطفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

عرش را با ریسه‌های نور آذین بسته‌اند            گوشۀ هر کهکشان یک ماهِ زرّین بسته‌اند
سردرِ شهـر مدیـنـه ذکر آمـین بـسـته‌اند            دورِ کعبه آیه‌ایه حمد و یاسـین بـسـته‌اند


میزبانیِ مـلائک کـاملاً سـنـجـیـده است
مکه مهمان دارد و کلّی تدارک دیده است
انبیا با اولـیـا...داوود و عـیـسـی آمـدنـد            نوح و ابـراهـیـم با اسحاق یکـجا آمـدند
یوسف و یعـقـوب و آدم قـبـلِ حوّا آمدند            حضرت الیاس و اسماعیل و موسی آمدند
با ارادت با ادب، تعـظـیم کرده با یـقـین
محض بیعت با رسول الله؛ ختم المرسلین
آمد آنکه عطرِ او جاریست در بویِ گلاب            محض ویران کردن بتخانه‌ها شد انتخاب
آتشِ آتشکده خاموش شد، شد غرق خواب            طاق کسری، کلّ ایوان مدائن شد خراب
دور گهواره چه غوغایی شده، محشر شده
گل بریز و کِل بکش چون آمنه مادر شده
رحمةٌ لـلـعـالـمـیـن است و مـحـمـد آمده            حُسن خلق آورده با خود، حُسنِ بی‌حد آمده
پیش از پنجاه و هـشتاد و نود، صد آمده            »لم یلِد» می‌خوانَد و تفسیر «یولَد» آمده
لاإلهَ جز خدا؛ تا گفت ذات حق یکیست
محضرِ توحید او لات و هُبل شد سربه نیست
مثل اقیانوس در لطف و کرم بی‌انتهاست            دستهایش مستجابُ الدعوه؛ اهلِ ربّناست
سیرتش قرآن پسند و صورتش چون سوره‌هاست            دشمنانش را بخوان «أبتر» که این امر خداست
شد أباالکوثر! به کوریِ همان چشمانِ شور
جاهلیت شد به جایِ دختران زنده به گور
قاب عالم را پر از زیباترین تصویر کرد            دست در دستش سپرد و عشق را درگیر کرد
در غدیرِ خم اذان را، قبله را تفسیر کرد            بعثتش را با ولایت خالص و تطهیر کرد
خواند «أکملتُ لکُم» را، گفت با صوتِ جلی:
تا قیامت «لا أمـیـرالـمؤمنـین إلّا علی«
نسل در نسلش همه از نور، از عصیان به دور            یک به یک قرآنِ ناطق، اصلِ انجیل و زبور
میشود بی‌حُبّ آنها راهِ حق صعب العبور            موسم دلدادگی شد، کـلّ عـالم در سرور
در مدینه جشن دارد فاطمه امشب شبی
هـم پـیـمـبـر آمـده هـم صــادقِ آلِ نـبـی
در نگاهش جـنّـتُ الاعـلی تماشایی شده            پای درس او شلوغ است و چه غوغایی شده
بسکه لحنش مهربان و گرم و زهرایی شده            حال من خوب و دلم مست چه آقایی شده
»قل هـوالله احد» شد دیـنـم و ذکـر لـبـم
شد امامِ جـعـفـرِ صـادق رئـیـسِ مذهـبم
هست یابن الباقر و در علم، بی‌مثل و بدل            زُهد از گـفـتار او پـیدا؛ نمایان در عمل
راستگویی و کرَم خورده به نامش از ازل            پس به عشقش خوانده‌ام «حیّ علی خیرالعمل«
بـا نـمـازِ اول وقـتـم خـریـدم مـغــفـرت
از شفاعت بهره مندم می‌کند در آخرت!

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : عادل لاله چینی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مثنوی

مدد گـرفـتـه‌ام از لـطف بی‌حـد دادار            برای آنکه کـنـم مـدح احـمـد مخـتـار

همانکه تیرگی شب ز شام گـیـسویش            همانکه روشنی خُور ز پـرتو رویش


پیمبری که ز مهرش بهار گـلـشن شد            شهنشهی که ز قهرش جهیم روشن شد

همان که عبد خدا بود و مالک هستی            همانکه نـام نکـویش برای دل مـستی

محـمد آمـده تا دین حـق جـلـی گـردد            محـمـد آمـده تـا یـاورش عـلـی گـردد

چه گویم از عـلی و آن تـلألـو رویش            زدود سایه ز احـمـد جـمال نیـکـویش

پیمبر از عـلی و حـیـدر از نبی باشد            اگر نکو نگری جـمـعـشان یکی باشد

ز یمن مـولـد او شد نـدای جـاء الـحق            برای پـیـرویش شد عـلی بـدو ملحـق

پیمبری که وجـودش دلـیل خلقـت شد            غباری از قـدمـش اعـتـبار جـنت شد

پیمبران هـمگی از سـبوی او مسـتـند            دخیل حاجـتـشان تار موی او بسـتـند

اگر خلیل به آتش قدم نهاد و نسوخت            ز قلب او بشنیدم ز هجر او می‌سوخت

مسیح اگر ز دمش مُرده را توان می‌داد            به ذکر نام مـحـمد لبـش تکـان می‌داد

غرض که جملگی انبـیا بر او مستـند            هـمه مقـدمه‌ای بر ظهـور او هـسـتـند

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مغایرت با مضامین زیارت جامعۀ کبیره « وَ وَرَثَةِ الْأَنْبِياءِ، وَسُلالَةَ النَّبِيِّينَ، وَصَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ » و عدم رعایت شأن انبیا؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و انطباق بیشتر با مضامین زیارت جامعه کبیره که کلام معصوم است، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

 

غرض که جملگی انبـیا بر او مستـند            همه گـدای عـلـوم مـحـمـدی هـسـتـند

مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : قاسم صرافان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌‌شوی           مثل گل می‌خندی و شب‌بوی باغش می‌‌شوی

شکل عبداللهی و تسکین داغش می‌‌شوی           می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌‌شوی


غصه‌‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند

خوش به حال آمنه وقتی نگاهـت می‌کند

با حلیمه می‌‌روی، تا کوه تـعـظیمت کند           وسعتش را، با سلامی دشت تسلیمت کند

هرچه گل دارد زمین یک‌باره تقدیمت کند           ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند

خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی

دایه‌ها را هم ز مـادر مهربان‌تر می‌کنی

دید نورت را که در مهتاب بی‌حد می‌‌شود           آسمانِ خـانـه‌‌اش پُر رفـت و آمد می‌‌شود

مست از آیـیـن ابـراهـیـم هم رد می‌شود           با تو عبدالمطلب، عـبـدالمـحـمد می‌شود

گشت ساغر تا به دستان بنی‌‌هـاشم رسید

وقت تقـسیم محبت شد، ابوالـقـاسم رسید

یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت           وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت

نازِ لبخندت قرار از سـینهٔ یـثرب گرفت           خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت

بی‌‌قرارت شد خدیجه قلب او بی‌‌طاقت است

تاجر خوش‌ذوق فهمیده‌ست: عشقت ثروت است

نیم سیب از آن او و نـیـم دیـگـر مال تو           داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو

از گلسـتـان خـدا یـاس مـعـطـر مـال تـو           ای امین مـکـه! از امـروز مـادر مـال تو

بوسه تا بـر گـونـه‌‌ات اُمّ أبـیـهـا مـی‌‌زنـد

روح تو در چشم‌هایش دل به دریا می‌زند

دل به دریا می‌‌زنی ای نوح کـشتیبان ما           تا هوای این دو دریا می‌بـری توفـان ما

ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما           ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما

روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن

«قاب قوسینی» چنین می‌‌خواست «أو أدنی» شدن

خوش‌تر از داوود می‌‌خوانی، زبور آورده‌‌ای؟           یا کتاب عشق را از کـوه نور آورده‌ای؟

جای آتش، باده از وادی طـور آورده‌ای           کعبه و بَطحا و بت‌ها را به شور آورده‌‌ای

گوشه‌چشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند

اخـم کن تا برج‌‌های کاخ کـسرا بشکـنـند

ای فـدای قـدّ و بـالای تـو اسـماعـیـل‌هـا           بال تو بـالاتـر از پـرهـای جـبـرائـیـل‌ها

ما عرفـناکـت زده آتش در این تـمثـیل‌‌ها           بُرده‌‌ای یاسین! دل از تورات‌‌ها، انجیل‌‌ها

بی عصا مانده‌ست، طاها! دست موسی را بگیر

از کلیسای صلیبی حق عـیسی را بگـیر

باز عطر تـازه‌ات تا این حوالی می‌رسد           منجی دل‌های پـر، دستان خالی می‌‌رسد

گفته بودی میم و حاء و میم و دالی می‌‌رسد           نیـستی اینجا بـبـینی با چه حالی می‌‌رسد

خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او

جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : محمدحسن بیات لو نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

اوج پـروازم آسـتـانـۀ تـوست            مـقـصد بـالـم آشـیـانـۀ توست

سبک زیـبـای زنـدگـانـی من            به لـبـم بـازهـم تـرانۀ تـوست


آمــــدی و مــحــبّــت آوردی            مهـربانی فـقـط نـشانۀ توست

ای وَرای تــصـــوّر دنـــیـــا            از زمین تا خدا کرانۀ توست

آمدی طـبـع شاعـرم گـل کرد            غزلی را که عاشـقانۀ توست

آرزوی هـمـه پـیـمـبـرهـاست            شال سبزی که روی شانۀ توست

معجزات رسـیـدنت گـویاست            که بگویی زمان زمانۀ توست

روشـنـی بخـش ظـلـمـت دنیا            نخل اسلام از جـوانـۀ توست

بـا تـو نـام زبـانــزدی داریـم

دیـن نـاب مـحــمــدی داریــم

ای رسـول خـدا امـیــن خــدا            رحـمـت الله مـسـلـمـیـن خــدا

ای نـثـارت درود جـبـرائـیـل            ای به مـعـراج هـمنـشین خدا

ای رسیده به گوش تو در عرش            صوت زیـبا و دلـنـشـین خـدا

ای اصولت کـرامت و خوبی            ای مــرامـت دوام دیـن خــدا

مـثـل مـاه شب چـهـارده بـود            دسـت تـو بـیـن آسـتـیـن خـدا

لحـظـۀ خـلـقـتـت یـقـیـن دارم            به تو بـوده است آفـرین خـدا

مکـه از مـقـدمت تـبـرّک شد            با تو شد مکـه سرزمین خـدا

معدن خیر و رحمت و برکات

به قـدوم مبارکت  "صلوات"

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : مهدی مقیمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

شهدِ عشقت از ازل در کام دلها ریخته            این محبّت را به دلها حق تعالی ریخته

آتشِ آتشکده خاموش گشت و در عوض            آتشِ عـشـق تو در دلـهـا سـراپـا ریخته


بر ندارم سر اگر از سجدۀ شکرش رواست            کاین محبت را خـدا در سیـنۀ ما ریخته

زیرِ گامت وقتِ میلادت زمین لرزید سخت            پس نبوده بی‌سبب گر طاقِ کسری ریخته

نیست بی‌علت که ما اینگونه از خود بیخودیم            دستِ حق در جامِ ما شُربِ طهورا ریخته

اول خـلـقت خدا هـنگـام خـلقِ روی تو            نقش رویت را به عشق روی زهرا ریخته

دورۀ ظلمت سر آمد شد جمالت جلوه‌گر

مکه از فیض وجودِ پاکِ تو شد مفتخر

وعـدۀ ادیـان تحـقـق یافت و موعود شد            سرزمین مکه هم بی‌تابِ این مولود شد

انتـظـار حق تعالی هم به پایـانش رسید            بین مخـلـوق خدا  تقـدیـر، آنچه بود شد

مثل خورشیدی دلِ ارض و سما را گرم کرد            دلبری آمد که محـبـوب دلِ معـبـود شد

نور رویش خانه‌های ظلم را تاریک کرد            خـانۀ سـفـیـانـیـان یـوم الابـد نـابـود شد

دورۀ ظلمت سر آمد تیرگی از یاد رفت            حرکت دنیا به سمتِ روشنی مشهود شد

دامن بنت وهب شد چـشـمۀ فـیـض خدا            دشمن فرزند او مغضوب شد مطرود شد

آمده تا که شود انگـار خـتم المـرسـلـین

جـان دو عـالـم فـدای رحمت للعـالـمین

مکه از روز ازل در بیعت پیغمبر است            فاطمه میراث‌دارِ این زمین تا آخر است

مکه هم مثل مدینه خانۀ زهرای ماست            کعبه خود مشغول گردیدن به دور مادر است

می‌زند عالم همه فریاد که حق با علیست            هرکه این فریاد را نشنیده تا حالا کر است

شک نکن این آرزو آخر محقق می‌شود            حقِّ کعبه یک اذانِ کامل و روشنگر است

می‌رسد روزی که آوایِ مـؤذن زاده‌هـا            می‌رسد آنجا به گوش از روز هم روشن تر است

بعد از آن بر منبرِ کعـبه اذان شیـعـیان            اولش الله اکـبر آخـرش یـا حـیـدر است

ملک پیغمبر به دست شیعه افتد زودِ زود

یک نفس باقی‌ست تا نابودیِ آل سعـود

: امتیاز

مدح و ولادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : اسماعیل تقوایی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلین قالب شعر : غزل

الا ای عاشقان مـژده به مکه یار می‌آید            دل عـالـم به شدت مـی‌تـپـد دلدار می‌آید
می‌آید آنکه در انجیل و تورات است اوصافش            بـرای دیـن پـایـانیّ حـق مـعـمـار می‌آید


به دنـیـا کـودکی از دامن بنت وهـب آید            عرب را روشنی بخشی به شام تار می‌آید
می‌آید آنکه پایان بخش شرک وکفر می‌گردد            برای حـق پرستی نـقـطـۀ پرگـار می‌آید
ملائک شادمانند وبه هم تبریک می‌گویند            حـبـیب بی‌مـثـال حـضـرت دادار می‌آید
محمد نام او شد  در زمین وآسمان محمود            امـیـن مـکّـیـان و احـمـد مـخـتـار می‌آید
بود عـبدالمطلّب میـزبان مکّـیان امروز            به یمن سبط زیبایی که مه رخسار می‌آید
رسولان خدا در جنّت الاعلی مسرورند            که بر جیش نبوّت آخرین سردار می‌آید
ولی الله اعـظم باشد و شاهـنـشه لـولاک            الا ای بی‌پـناهـان بهـرتان زنهـار می‌آید
ز بعـد جـدّ و بـابـایش ابـوطالب ولیِّ او            مـربّی و عــزیـز حـیـدر کــرار مـی‌آیـد
شکوفا می‌شود زیبا گلی در خاک لم یزرع            کویر مُرده با این گل چنان گلزار می‌آید
چوآمد سرنگون بتها شده، آتشکده خاموش            کسی که می‌کند با ظالمین پیکـار می‌آید
به کفر وشرک برگو جایشان دیگر به دنیا نیست            کسی که می‌زند بر اسبشان افسار می‌آید
به مردم عرضه دارد مصطفی خُلق عظیمش را            به کـالای مـحـبت بـر سـر بـازار می‌آید
عرب را قلب تیره گشته و زنگار بگرفته            کسی که می‌زداید از دلش زنگار می‌آید
کسی آید که اسلامـش فرا گـیرد دنـیا را            رســول آخــریـن و سـیّـد ابـرار مـی‌آیـد
بود میلاد او بر مسلمین روز دل افروزی            که جام دل در آن با شادی سرشار می‌آید
خوشا در روز میلادش کنار گنبد خضرا            کنار حضرت صاحب که در اظهار می‌آید

: امتیاز

مدح و ولادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و امام صادق علیه السلام

شاعر : سیدپوریا هاشمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

مـعــادلات نــگــاه مــرا بـه‌هـم ‌زده‌ای            از آن‌ زمان که دراین کوچه‌ها قدم زده‌ای!

کشیده‌ایم به سلـمان و سیـنه‌چاک توأیم            چه پرچـمی به دل امت عـجـم زده‌ای!


تبسّمی کـن‌ و‌ کـفّـار را مـسـلـمـان کن            بخـنـد! ای که امـیـد گـدای غـم‌زده‌ای!

کسی نـبــودم و حـالا مـؤذّنت شــده‌ام!            مـرا ز قــافـلـۀ بـی‌کـسـان قــلـم‌ زده‌ای

علی امـام‌ من است و مـنم غـلام علی!            تو سرنوشت مرا در نجف رقم‌ زده‌ای

من از مـدیـنـه تـو سـمـت کـوفه آمده‌ام
به امـر تـوسـت در خـانـۀ عـلی زده‌ام

نسیـم صبـح پـریـشـان گـیـسـوانت شـد            ز راه آمـدی و عـیـد عــاشـقـانـت‌ شـد

بساط بت‌کـده‌هـا را به‌هـم ‌زدی دیـگـر            شکـاف کـنـگـره‌هـا تـا ابـد نـشانت شد

شـنـیـد آمــنـه ذکـر عـلـی عـلـی تـو را            شنید و عـاشـق ذکـر خوش زبانت شد

حلیمه از چه بـرای تو حـرز می‌آورد؟            که جـبـرئـیـل ز اول نـگـاهـبـانـت شـد

تو بهتر از همه از عرش سر درآوردی            و زیـر چـادر صـدیـقـه آسـمـانـت شـد

بگو پیـمـبری‌ات از کـرامت زهراست
جواز رفـتن مـعـراج دعوت زهراست

نبوتی که تو داری عجب ولایتی است!            رسول اکرم ما بر علی چه غیرتی‌است!

بدون غـسل زیـارت نرو به دیـدارش!            شب نگـاه به زهـرا شب زیارتی است

سلام کن به در خانه‌اش چنان هر روز            به چوبه چوبه این در یقین کرامتی است

نماز و روزه و حج و زکات دین خوب است            ولی‌ ولایت حـیدر چـقدر قـیمتی است!

علی و فـاطـمـه و بـچـه‌هـا کـنار توأند            دوباره زیر عبایت عجب قیامتی است

سخن‌ بگـو که حـدیث کـسای ما بشـود
ز برکـتـش هـمه حاجات ما روا بشود

ازین به بعـد کـنـار عـلـی قـرار بگـیر            کنار قـامت طـوبـاش سـایه‌سـار بگـیر

هزار لشگـر جنگی به پای حـیدر هیچ            علی یکی‌ست تو او را ولی هزار بگیر

همان زمان که صحابه فراری از جنگند            مدد ز هوهوی شمشـیر ذولفـقـار بگیر

اگر که قلعه درش وا نشد فدای سرت!            بیا و حـضـرت کـرار را بکار بگـیـر!

علی علی کن‌ و راحت برو به او ادنی            به قصد قربِ خودت ذکر بی‌شمار بگیر

اطاله سـود نـدارد مـرا! سـخـن کـوتـاه
بگو به هر چه حـرامـی عـلـی ولی‌الله!

سلام حضرت صادق به ما کرامت کن            برای ما ز مقـامـات گریه صحبت کن

من‌ آمـدم بـروم در تـنـورتان رخصت            شرار آتـش آن را بــیــا و جــنّـت کـن

بگـو که گـریه کن جدّ تو برادر توست            کمی‌ بـرای هـمه شرح‌ این روایت کن

خبر رسیده به ما خانه‌ات حسینیه است            محبتی کن و مارا به روضه دعوت کن

کنون که آمده مکـفـوف دست‌بوسی‌تان            به گریه بر شه لب تشنگان عبادت کن

به سیـنه‌ات بزن و یاد سم مرکب باش
به یـاد چـادر خاکی عـمّـه زیـنب باش

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به جهت رعایت توصیۀ علما و مراجع و جلو گیری از سوء استفاده دشمنان تغییر داده شد

اطاله سـود نـدارد مـرا! سـخـن کـوتـاه            بگو به آن سه حـرامـی عـلـی ولی‌الله

مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : امیر عظیمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مسمط

می بـنـوش از پـیـالۀ تـوحـیـد            سـجـده‌ای کن حـوالـۀ توحـیـد

مـی‌رسـد از سـلالـۀ تــوحـیـد            آنکه در عرش احمدش خوانند


در زمین هم محـمدش خوانند

آمــــنـــه مـــاهـــتـــاب آورده            گــوهــری نــاب‌ِ نــاب آورده

طــفــل نــه، آفـــتـــاب آورده            هدیه‌ای از خداست این کودک

خـاتـم‌الانـبـیـاست این کـودک

مــعـــنــی لــفــظ آبـــرو آمــد            صـاحـب تــاج تُـنــفـِقـوا آمــد

طـاق کـسـری بـلـرز؛ او آمـد            تیری از او به چشم شیطان رفت

ابـرهه زیر سنگ باران رفت

او امین خـدا‌ و مـخـلوق است            از وجودش وجود مرزوق است

تـشنه کام زلالش عـیّوق است            غـضـب او حـمـیـم مـی‌سـازد

یک‌ نـگـاهـش کـلـیم می‌سازد

کـعـبه حـرمت گرفت با احمد            دیـن اصالت گـرفـت با احـمد

وحـی قـوت گـرفـت با احـمـد            پیکر شرع را نـبی جان است

کـلـمـاتـش تـمـام قــرآن اسـت

مجلس‌آراست همچو گل اخلاق            بین خلق و خداست پل اخلاق

مـصـطـفـای مـکـارم‌الاخـلاق            عـلّت بعـثـتش همین بوده‌است

صادق‌الوعده و امین بوده‌است

مکـتـب مصطفی، ابـوذر‌سـاز            حُبّ زهراش، حوض‌کوثرساز

بی‌تعارف، نبی‌ست حیدرساز            بی مـحـمـد اگـر وجـود نـبـود

بـی عـلـی هـم نـبـی نبود نبود

احـمـد و حـیـدرنـد یک ریشه            ذوب وحـدانـیـت خــدا‌پــیـشـه

جرعه نوش‌اند از یک اندیشه            عـبد حـقّـنـد و مست فاطمه‌اند

هر ‌دو ممنون دست فاطمه‌اند

دسـت زهــرا کـمــال پــروده            چـشـمـه‌سـاری زلال پـرورده

یـــازده بــی‌مــثــال پـــرورده            کار زهراست عزتی گر هست

دین و قرآن و عترتی گر هست

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : قاسم نعمتی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

سحـر مکّـه صفـای دگـری پـیـدا کرد            نـالـۀ سوخـتـه دل‌ها، اثـری پـیـدا کرد
کعبه می‌خواست که دل را ز بتان پاک کند            دید فرزند خـلـیل و جگـری پیـدا کرد


بـه تــمـنـای لـبـان پــسـر اسـمــاعـیـل            زمزم از شوق، عجب چشم تری پیدا کرد

نور توحید پس از غیبت طولانی خویش            در حرم فرصت هر جلوه‌گری پیدا کرد
سالیانی خـبر از حضرت جبریل نبود            مصطفی آمد و او بال و پری پیدا کرد
از قــدوم پــسـر آمـنــه و عــبــدالـلــه            امّت پاک سرشـتان، پـدری پـیـدا کرد
خاتم از راه رسید و شجر هر چه رُسُل            تازه بر بار نشست و ثـمری پیدا کرد

مـا هـدایت شـدۀ نـور رسـول الـلـهـیـم
ریــزه خـوار کـرم زادۀ عـبـدالـلـهـیـم

بی‌وجود تو بشر بی‌سر و سامان می‌شد            همه جا نور خدا مخفی و پنهان می‌شد
بـی‌وجـود تـو کـجـا در هـمـۀ امـت‌هـا            نام این قـوم مـزیّن به مسـلـمان می‌شد
تا که از قـوم دگـر حرف میـان می‌آید            تکـیـۀ بـازوی تو شانۀ سـلـمان می‌شد
تو دعا کردی و ما شیعـۀ مولا گـشتیم            از همان روز، دلت گرم به ایران می‌شد
رخصتی می‌دهی ای سرور زیبا رویان            گویم از چه رخ تو قاتل هر جان می‌شد
با تبـسم به لب غـنچـۀ تو گـل می‌کرد            گیسوی حور، به یکباره پریشان می‌شد
علت این بود که در روی ملـیحانۀ تو            قـدری دنـدان ثـنـایـات نـمایـان می‌شد

ذکر تسبـیح تو آهنگ بیان ملک است
شکل ترکیب رخ تو نمک اندر نمک است

بـی‌دم قـدسی تـو مُـرده‌ای احـیـا نشود            پـسـر مـریـم قـدّیـسـه، مـسیـحـا نـشود
پشت موسی به تو و حضرت مولا گرم است            ورنـه بـی‌اذن شـما وارد دریـا نـشـود
گر زلیخا رخ زیبای تو بیند در خواب            پـای دلـداگـی یــوسـفـی رسـوا نـشـود
همه از رحمت تو حرف میان آوردند            از چه رو علت هر خشم تو افشا نشود
غضبت رمز «اشدّاء علی الکفّار» است            لشگـر کـفـر حریف تو به هیجـا نشود
با دعای تو علی صاحب تیغ دو سر است            بی رضایت گره از ابروی او وا نشود
جز به پیش غضب چشم تو در وقت نبرد            کـمـر تـیـغ عــلـمـدار احـد، تـا نـشـود

تو ز نـور احـدی، اشـرف مخـلـوقاتی
پـدر فــاطـمـه‌ای، تــاج سـر ســاداتـی

تو کریمی و کریمان همه از نسل توأند            سائلان بین، گـذر یـار بلافـصل توأند
هر که ابتر به تو گفته رحمش ناپاک است            همۀ خلق خـدا ریـزه‌خـور نـسل توأند
آن کسانی که نـدارند به دل حُـبّ علی            در عمل امت ملعون شده و رذل توأند
زدن فـاطـمه بر اهـل یقـیـن ثابت کرد            این اراذل پـی آتـش زدن اصل تـوأنـد
چون تمسّک به علی شرط شفاعت باشد            شیعیان در صف محشر همگی وصل توأند
چه کسی گفته اباالفضل ز اولاد تو نیست؟            ثـلث سادات ز اولاد اباالـفـضل تـوأند
بعد محسن که دل فـاطمه حساس شده            پـسـر سـوم زهـرای تـو، عـبّـاس شده

مکـتـب قـدسی تـو نـور حـقـایـق دارد
چـارده مصحف تابـنـده و ناطـق دارد
دشـمن کـور دل تو ز کجـا می‌دانست            راه تـابـنـدۀ تو حـضرت صـادق دارد
ظاهراً خاک حریمش شده با خاک یکی            باطـناً او حـرمـی در دل عـاشق دارد
روزی بـنـدگی مـا هـمه دست آقـاست            در عـمل او صفت کـامـل رازق دارد
سال‌ها می‌گـذرد، سرخی خاک یـثرب            اثــر خـــون تـن زخــم شـقــایـق دارد
گر که گـوش دل ما بـاز شود این ایام            صحـبت از تـوطـئۀ چـند مـنافـق دارد

زود شهر نـبی از مـادر ما خسته شده
باورم نیست که دستان علی بسته شده

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم و امام صادق علیهم السلام

شاعر : اسماعیل شبرنگ نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

می‌وزد در سینه‌ها عطر گـلستان شما            می‌دمد نور خـدا از عمق چشمان شما

نوبهـاری در دل ماه ربیع الاوّل است            خنده زد گل در حضور روی خندان شما


یا رسول الله گـفـتم پَـر گرفـتـم تا خـدا            شد مدینه مقـصد این عبد حـیران شما

اوج معراج دل ما گنبد خضرای توست            می‌درخـشد آفـتاب از صبح تابان شما

هر دلی که دور شد از تو کویری می‌شود            تـشـنـه‌ام تا که بـبـارد بـاز بـاران شما

هر کسی مهجور ماند از آیه‌های بندگی            زود آدم می‌شـود با صوت قـرآن شما

حلم و تقوا و جهاد نفس و ایمان با عمل            قطره‌ای از شرح اقیانوس برهان شما

بارها گـفتی که جان من فـدای فاطمه            جان عالم گردد آقاجان به قـربان شما

عاشـقی ایـرانی‌ام از شیـعـیان حـیدرم            پـیـرو سلـمانم و عـمری مسلـمان شما

امتـداد نـور تو در صادق آل عـباست            در مسیر جعفریم از لطف و احسان شما

حاجت ما را به دست شاه مشهد داده‌ای            خاکـبـوس بچـه‌های توست ایران شما

حال و روزم نیست خوب اما مداوا می‌شوم            تا که زانو می‌زنم در نزد خوبان شما

این شب عیدی تفضّل کن برات کربلا            کاش می‌شد در حرم باشم به فرمان شما

منتظر هستیم تا مهدی بیـاید از حجاز            غـرق آرامش شود قـلب پـریشان شما

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : حمید رمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

قـلـم به دست گـرفـتـم دوبـاره بـنـویسم            نـهـاد عـشـق شـدم تا گـزاره بـنـویـسـم
حـروف شـمسی خود با سـتاره بنویسم            توان گـرفته‌ام از یک عـصاره بنویسم


عصاره‌ای که رسید و زمین به آب رسید

عصاره‌ای که چکید و شراب ناب رسید

در آن زمان که بشر محو بت‌پرستی بود            تمام فرصتشان صرف عیش و مستی بود
بقـای نسل به ‌تـدریج رو به پـستی بود            بنـای بت کـده‌ها حُکـم چـیـره‌دستی بود
تـمام نـور رسید و جهـان چـراغان شد
رسید و یک‌شبه یک طایفه مسلمان شد

به‌ گـوش بـاش خـداونـدگـار گـمـراهی            رسیـده ‌است سحـر در پـسِ شبِ واهی
وزیـده است نـسـیم خـوش سحـر گاهی            به سوی چـاهِ عـدم تا ابـد بـشـو راهـی
خبر رسیده که موسی به نیل آمده است
خـبـر رسیـده دوبـاره خـلـیل آمده است

خدا به خلقـت زیـبای خود نـمک پاشید            به خـلـق جـاذبۀ روی عـشق مـی‌نـازید
خجـالـت از نَـفَـس سـرد مـاه می‌بـارید            به پشت ابـر تکامل روانه شد خورشید
خـدا به چهـرۀ او دین راستـین می‌گفت
به آفـریـنـش خود، بـاز آفـرین می‌گفت

بـه ســردی نَـفَـس آدمـی حــرارت داد            زمین خشکِ هـوس‌باز را طراوت داد
به ذات گـمـشدۀ عـاشـقـی کـرامـت داد            به مـادّیّـت ایـن خـاک، مـعــنـویّـت داد
برای کسب شـرابش زمین سبـو می‌شد
جهان به یُمن قدم‌هاش، زیر و رو می‌شد

دو قطره اشک محمد، دوسال باران بود            رسول می‌شود از بس به فکر انسان بود
شکست خوردۀ این روزگار، شیطان بود            و جبرئیل زِ عرش خدا رجزخوان بود :
دوباره بر همه حجّـت، تمام خواهد شد
چرا که حضرت احمد، امام خواهد شد

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم و امام صادق علیهم السلام

شاعر : ‌محمدحسین رحیمیان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

به نام قـبـلۀ شـاه نجـف، به نام نـبـی            مـنـم غـلام عـلـی و مـنم غـلام نـبی

علی و فاطمه، داماد و دخترش هستند            چه بیـش ازین بنویـسیم از مقام نبی


نوشته‌اند سخن گفته در شب معراج            خـدا به لهجۀ حـیدر، به احـترام نبی

به آنکه تهمت هَذیان به او زده لعنت            همیشه وحی گره خورده با کلام نبی

بگو به دشمن حـیدر، خدا خدا نکـند            علی علی ست مناجات صبح و شام نبی

بـگــو کـه اشـهــد انَّ عـــلـی ولــی الله
بگیر هر چه که می‌خواهی از رسول الله

سلام حضرتِ از درک ما، فراترها            ســلام ســایــۀ بــالا ســر ابــوذرهـا
به جز تو نیست کسی در جهان علی پرور            به جز تو نیست کسی سید پیـمـبرها
تو با عـلی و خـدیجه قـیامـتی کردید            که نیست تا ابـدالـدهر، کار لشکرها
جـماعـتی که هـمه دشمنان هم بودند            شـدند با هـنـرت خـواهر و برادرها
هنوز هم که هنوز است نام فاطمه‌ات            نـشانده لـرزه به جـان تـمـام ابـتـرها

بزرگ و کوچک نسلت همیشه سلطانند
غــلام خـانـۀ ایـن قــوم، تـاجــدارانـنـد

تو نور عـالـم امکان، تو مـاه تابـانی            تو قبله‌ای، تو مرادی، تو جان جانانی
تو با وفـا، تو خـدای مـکـارم اخلاق            تـو قـبـلـه گـاهِ تــمـام مـهـربــانــانـی
به آشنا، به غریبه، به کافر و مؤمن            رسیده بخشش و لطفت، تو مثل بارانی
تو آن شهـنـشهِ خاکیِ روزگاری که            نه حاجـبی به سرایت بُوَد نه دربانی
بزرگواری و کارَت عطای بی منت            غـم دل هـمگـان را نگـفـته مـی‌دانی

به یُـمنِ مَـقـدم تـو بـتـکـده، مُـصـلا شد
زمین ز خواب زمستانی ِخودش پا شد

جهان برای همیشه است، آرزومندت            شده هواییِ شصت و سه سال لبخندت
چه ساده عاشق خود کرده‌ای دو عالم را            یـگـانه‌ای و زمـانـه، نـدیـده مانـندت
قسم به جانِ که از اهل آسمان و زمین            به جز تو خورده به قرآن خود، خداوندت؟
خـدا ز دامن تو دست من جدا نکـند            خدا رهـام نگـرداند هـرگز از بندت
هزار شکر که مدیون صادقت هستم            ره نجـات به من یـاد داده فـرزنـدت

همان که خواسته‌ای شد، مسیر عاشقی‌ام
هـزار شـکـر خـدا را امـام صــادقـی‌ام

همیشه بر سر این سفره میهمان هستم            همیشه شامل این لطف بی‌کران هستم
نه دلبـری‌ست مرا جز نوادگان شما            نه جیره خوار و فدائی این و آن هستم
بگو چه بهتر ازین خواهم از تو من دیگر            به زیر سایۀ زهـرای مهـربان هستم
شنـیـده‌ام که تـویی عاشق حسیـنی‌ها            منم همان که رفـیق حسیـنـتان هستم
به جان فـاطـمه آقا بـیا و کـاری کن            شوم شهـید ِحسین ِتو تا جـوان هستم

درین زمانه که دلسوز و تکیه گاهی نیست
به جز حسین مرا ملجا و پـناهی نیست

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : مرتضی عابدینی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

حق رسیده است بگوئید که باطل برود            عـلـم آمد که هـمی زاهـد جاهـل برود

وحدت از بارقه‌اش، جلـوۀ دیگر دارد            آمـد او تـفـرقـه از بـیـن قـبـایـل بـرود


رحمت حق به زمین آمده تا جلـوۀ او            بـه درِ خـانـۀ هـر سـائـل قـابـل بـرود

هرکه دیده ست رخش را به تعجب گفتا            حقش این است که با دیدن او، دل برود

اصلا او خلق شده تاکه ز یمن قـدمش            ز جهان ظلمت و خواری و رذائل برود

چون که اوهست گل سرسبد موجودات            به هـوای رخِ او لـیـلـی عـاقـل بـرود

بت پرستان همه مبهوت محمّد شده‌اند            بی‌سبب نیست که نامش به محافل برود

هرکجا می‌نگرم نور رخش جلوه‌گر است            هر کجـا نـام وی آمد ز همه دل برود

کـشتی شرک و نقـاق و همۀ پـستی‌ها            بـا تـجـلّـی گـل آمــنــه در گــل بـرود

عابد از آمدنش مست و غزلخوان شده است            زورق طبع وی از یم به سواحل برود

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم و امام صادق علیهم السلام

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : ترکیب بند

هر کس گرفـته غـیر تو مـأوای دیگر            خـیـری نـدیـده از گـدایـی‌هـای دیگـر

من روزی‌ام را از تو بی منّت گرفـتم            منّت فـراوان است در هر جای دیگر


یک پای من رفته است امشب سمت مکّه            سمت نجـف رفته است اما پای دیگر

تو با علی یعنی دوتن در بین یک روح            شیـعـه نـدارد جـز شـما بـابـای دیگـر

وقت ولادت نیست، هنگام ظهور است            دنـیا مـی‌آیـی تو ز یک دنـیـای دیگـر

حـالا که رفـتـم تـا عـلـی و تا مـحـمـد

بـایـد بـگـویـم یـا عــلـی و یـا مـحـمـد

نور تو خـیلی قـبل از آدم معـتـبر بود            از تو چه در انجیل و چه تورات اثر بود

دنـبـال تـو بــودنـد احــبــار یــهــودی            قلب کشـیشان از ظهـورت با خبر بود

هـر روز عـبـدالله را تـهــدیـد کـردنـد            هر روز عـبدالمـطلب تحت نظـر بود

تو آمدی ایوان کسری هم ترک خورد            آثـار ربـانـیّـت هـر جـا جـلـوه‌گـر بود

آتـشکـده یکـباره اصلاً ریخـت بـر هم            خاموش شد هر مشعلی که شعله‌ور بود

شب کافی است ای مکه! دیگر ماه آمد

الــلـه اکــبــر کــه رســول الـلـه آمــد

اُمّـی شـدی،اُمُّ الـقــرا شـد زادگـاهـت            پیغـمـبران را زنـده کرده روی ماهت

خیلی دعـا کردی برایش جای نفـرین            حتی همان که خار می‌ریزد به راهت

این امّت تو تا قـیامت رو سفـیـد است            از بـرکـت صوت اذان‌گـوی سـیاهـت

بـوی عــلـی را مـی‌دهـی آقـای مـکـه            وقـتـی شده دیـگـر ابـوطـالـب پـناهت

دلخوش به اصحابت نشو که در خطرها            تـنـهـا عـلـی مـی‌مـانـد آقا در سپـاهت

لعنت بر آنکه با جسارت حرف می‌زد

هرکس ز کفر والـدینت حـرف می‌زد

شکوه نکن از غربتت، لشگر که داری            در غـزوه‌هایت ضربۀ آخـر که داری

اصلاً بیـاید چـند تا مـرحـب به مـیدان            فـرقی نـدارد، فـاتـح خـیـبـر که داری

گیرم که اصلاً عبدوَد رد شد ز خندق            آسوده باش آقای من! حـیدر که داری

به طعـنه‌های این و آن بی‌اعـتـنا باش            بگذر از ین بدبخت‌ها! کوثر که داری

آنکس که خیر و برکت دنیاست زهراست

سِّر وجود این جهان زهراست، زهراست

ای صــادق آل عـلـی در بـیـکـران‌هـا            یـادی بکـن قـدری هم از ما ناتـوان‌ها

بـار سـفـر بـرداشـتـی از دوش مـردم            ای نـاشـنـاس مـهــربـانِ کــاروان‌هــا

جـارو کـشـت اعـجـاز ابـراهـیـم دارد            در دست‌های توست این کون و مکان‌ها

درک مـقـامت کار امـثال زُراره ست            کی راه دارد در حـریمت این گمان‌ها

پـرچـم سـیـاه روضه بر دیـوار داری            تو روضه‌خوانی بر تمام روضه‌خوان‌ها

روضه بخـوان از آفـتاب بـین گـودال

از حجّـت اللهی که افـتادست بـی‌حـال

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : پوریا باقری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

آفرینش، رنگ و بوی یاس و عنبر می دهد      حضرت حق، بر دل جبریل دلبــر می دهد

بیت "عبــــدالله" شد دریایی از لطف خـــدا      کودکی، با خنده‌اش،جان را به مادر می دهد


این سعادت را خدا مخصوص "عبدالله" کرد      بر وجــود پـاک او نـور "پیـمبــر" می دهد

طاق کســــری با قــدوم او ترک بــرداشته      این ولادت بر زمین الطاف دیگــر می دهد

آمده جــبریـل از بالا به جـــای عـــرشیـان      بوسه بــردستان و پاهـایش مکــرر می دهد

ایـــن پـسـر را اشــرف اولاد آدم کـرده‌انــد      پس به او ذریـه‌ای پـاک و مـطهـر می دهد

تا بــگنجاند امامــت را میـــــــان نســـل او     بر وجودش حضرت زهـرای اطهر می دهد

کوری چـــشم تمام دشــــمنان ، بر دیــن او     تکـیه گـاه محـکـمی مانند "حیـــدر" می دهد

هــــرکه ایمان آورد بر جانشینش مرتـضی      روز محشر بر لبش جامی ز کوثر می دهد

مـــدح مــولایم محمـد ختــم شد با نام عشق     مزد کارم را "نبی" در روز محـشر می دهد

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : مهدی رحیمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

از این مولود فرُّخ پی هزارو چارصد سال است         زمین دور خودش می‌گردد و بسیار خوشحال است

فقط این جمله در تائید میلاد نبی کافی ست         که شیطان از نزولش تا همیشه ناخوش احوال است


زمیـن و آسمان مکه طوری نـور بارانـند         که دیدار دوتاشان هم تماشا هست هم فال است

پریشان کرده ایران را به وقت آمدن این طفل         که خاموشی و خشکیدن دراین اجلال،اقبال است

محمـد یا امین یا مصطفی یا احمد و محمود         من اَر گنگم جهان هم در بیان او کر و لال است

به پایش ریختنـد از نورها آن قدر از بالا         که سینه ریز خورشید این وسط ناچیز ْمثقال است

نگهبان دارد اسمش از پس و از پیش حتی او         برایش حضرت از پیش است و صَلّوا هم به دنبال است

جهان را می‌زند برهم چنین اسمی که پایانش         به علم جَفْر، دست میم روی شانۀ دال است

به رخ در جاذبه لب دارد و در دافعه لَن را         که پایین لبش نقطه ست و بالای لبش خال است

اگـرچه نیـسـتم مثل قَــرَن گـرم اویس اما         دلم از عشق تو مثل فلسطین است اشغال است

اگر امروز آغـاز است بر دین خـدا با تو         غدیر خم ولیکن روز اتمام است و اکمال است

تَرَک برداشت ایوان مدائن پیش تو یعـنی         که ایوان نجف بر مشکلات شیعه حلّال است

هم اکنون مستم و این شعر تا روز جزا مست است         ملاک سنجش افراد، قطعا سنجش حال است

به پایان آمـــد این ابیات اما خوب می‌دانم         هنوز این شعر در وصف محمد میوۀ کال است

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : محمدعلی کردی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : قصیده

ز رأفت باگدایانـش چنان گرم است رفـتارش    که فرق شاه ومسکین را نمی یابـی به دربارش

به لطـف بودنـش با ما حـسابـی از ازل دارد    که تامـحشــرهمـه هستیـم هستــی را بدهکارش


هم اونوح است وابراهیم وهم موسی وهم عیسی     عجب کایـن چارتـن را نیست یارایی تکرارش

شکـسته نفسی‌اش ازلفظ (انّي مثلُــكُم ) یعنـی      بخوانش عبـد واز معبـودهــم کمتــر مپندارش

مگو معراج فیـض مختص اوشد که ازرویی      خــدا درعـرش نائل آمده برفيــض ديــــدارش

به تشریف جنابش عرشیان گم کرده دست وپا      که چون مجــلس بـیارایند تا باشد ســـزاوارش

چنــان آیینه ساز آیینه‌ اش را داده صـیقل که      دم روح القدس ترسم شود اسبـــــاب زنگارش

به کعبـه برنمی‌ تابد بتی دیگربه غیراز خود      بت رعنــــا ســرشتـی که مســلمانند کـــفارش

شکــوه دولـتش پیــدا دراحـوال قریــشـی که      سپاه مــوریانه چــون به هم پیچیده طــومارش

تصرف گـرکند درنفـس مــوجودات می بینی       بناکرده است ســدی عنـکبوت ازرشتـه تارش

به جای حضرتش چون شیر،خوابیده است عین الله         چــه غم ازدشمنان دارد چو باشد حق نـگه دارش

به مصرحسن اگریکدم نقاب ازچهره برگیرد      شودماهی چو یوسف جنس مرجوعی بازارش

به آتــش می‌کشد خــود را خــلیل الله اگر داند      صبا خاکـسترش را می‌ برد درسیـرگلــزارش

مـحمّد جــلوه دارحيّ سـرمـد، سیـد بــطحــاء      که جن وانس واهل آسمــان خوانـند مختــارش

نیـابی عمـرجـاویدان مگر از تیـــغ ابـرویش       شفــا را درنــمی یابی مــگردرچــشم بیمارش

عتابش سخت عالمسوز خواهد بود بی تردید       که باشـد عــالمی تحت الشعـاع مهررخسارش

من از اوصاف جنات النعیم این دستگیرم شد      که بوده حسن گندمـگون وی الگوی مـعمارش

قیاس رحمتش با ظرف اقیانوس ممکن نیست      کسی که هست کوثرچشمه‌ای ازفیض سرشارش

مودت پیشه کن گرکه رضای خاطرش خواهی       مشو غـافل (تراب) از خاکبوس آل اطهـارش

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلی الله و علیه وآله

شاعر : محمدجواد پرچمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

از این مولود فرُّخ پی هزارو چارصد سال است        زمین دور خودش می‌گردد و بسیار خوشحال است

فقـط این جمله در تایید میلاد نبی کافی ست        که شیطان از نزولش تا همیشه ناخوش احوال است

زمیـن و آسـمان مــکه طـوری نـور بارانند        که دیدار دوتاشان هم تماشا هست هم فال است

پریشان کرده ایران رابه وقت آمدن این طفل       که خاموشی و خشکیدن دراین اجلال، اقبال است

محمـد یا امین یا مصطفی یا احمد و محمود        من اَر گنگم جهان هم در بیان او کر و لال است

به پایش ریختنــد از نـورها آن قـدر از بالا        که سینه ریز خورشید این وسط ناچیز ْمثقال است

نگهبان دارد اسمش از پس و از پیش حتی او        برایش حضرت از پیش است و صَلّوا هم به دنبال است

جهان را می‌زند برهم چنین اسمی که پایانش        به عـلم جَـفْـر، دست میم روی شانۀ دال است

به رخ در جاذبه لب دارد و در دافعه لَن را       که پایین لبش نقطه ست و بالای لبش خال است

اگـرچـه نیـسـتم مـثـل قَــرَن گـرم اویـس اما        دلم از عشق تو مثل فلسطین است اشغال است

اگـر امـروز آغـاز اسـت بر دین خـدا با تو        غدیر خم ولیکن روز اتمام است و اکمال است

تَرَک بـرداشت ایـوان مـدائن پیـش تو یعنـی        که ایوان نجف بر مشکلات شیعه حلّال است

هم اکنون مستم و این شعر تا روز جزا مست است        ملاک سنجش افراد، قطعا سنجش حـال است

به پـایـان آمـد این ابـیـات اما خـوب می‌دانم        هنوز این شعر در وصف محمد میوۀ کال است

: امتیاز

مدح و ولادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن قالب شعر : مسدس ترکیب

ای عرش زمین بوست ای چرخ زمین گیرت            ای دست قضا دائم در پنجـۀ تـقـدیرت

هم پای رُسُل بسته در حلقۀ زنجـیرت            هم قلب ملک روشن در مکتب تنویرت


پاکان دو عـالم پـاک از آیۀ تطهـیـرت            حُسن ازلی پیدا بر خَـلق ز تصویرت

در روی تو می‌بینم مهر رُخ سرمد را

در وصف تو می‌خوانم ماکان محمد را

خورشید اگر وام از رخسار تو نستاند            تا حشر ز بی‌نـوری بر کـام افـق ماند

جبرئیل امین خود را محتاج تو می‌داند            بر خیل ملک دائم اوصاف تو را خواند

حق عالم خـلـقت را برگرد تو گرداند            حیدر دُر مدح از لب بر پای تو افشاند

با آن که بود مولا مخلـوق دو عالم را

فرمود که من عـبدم پـیغـمـبر اکرم را

ای روح قدس را بال از طایر اقـبالت            آیات کتاب الله در حسن و خط و خالت

این هـفت فلک خشتی از پایه اجلالت            خادم شده جبریلت سائل شده میکـالت

حوران جهان یک یک مرغان سبک بالت            شیطان طمعِ رحمت دارد ز تو و آلت

احسان ز کف بارد، رحمت ز دمت خیزد

روح از نفست جوشد فیض از سخنت ریزد

بر خیل رسل بودی ز آغـاز پیمبر تو            قـرآن و نـبـوت را اول تو و آخـر تـو

میـنای ولایت را سـاقی تو سـاغـر تو            قانون نبـوت را قـاضی تو و داور تو

خوبان دو عالم را مولا تو و سرور تو            مـا ذره ناچـیـز و خـورشید مـنـوّر تو

ای در همه جا با ما از خویش مران ما را

چون ذره جدا گردد از مهر جهان آرا

تو مشعـل ایـمـانی تو بـاغ گـل دیـنـی            تو جـلوه آغازی تو فـیض نخـستـیـنی

تـو آیـنـۀ حـقـی تـو صـاحـب آئـیـنــی            تو رهبر امکـانی تو لـنگـر تـمـکـینی

دارنــدۀ و الــیـلـی آرنــدۀ و الـتّــیـنـی            مـدثّـر و مـزمّـل طـاهـائی و یـاسیـنی

تو باغی و زهرا گل تو شهری و حیدر در

زهرا تو و تو زهرا حیدر تو و تو حیدر

طوفان شده رام نوح از یـمن ولای تو            بشکافته دریا را موسی به عـصای تو

بر چرخ چهارم شد عیسی به هوای تو            از چاه برون آمد یـوسف به دعـای تو

داود زبـورش را خـوانـده به نوای تو            یونس به دل مـاهی مشغـول ثـنـای تو

داور به تو می‌بالد قرآن به تو می‌نازد

زهرا به تو دل داده حیدر به تو جان بازد

ای گرگ ز صحراها آورده سلامت را            ای شیر ژیان برده بر دوش غلامت را

دشمن همه جا دیـده احسان مدامت را            جـبریل ثـنـا گـوید مـرغ لب بـامت را

قـرآن به جـبین بسته زیـبائی نامت را            لبخند زنان کـوثر بوسد لب جـامت را

ای ملک رسل کوته از اوج جـلال تو

گـلبوسه صد یـوسف بر روی بلال تو

ای خیل رسل را دست بر دامن آل تو            ای چـار کـتاب الله اوصاف کـمـال تو

سیل همه رحمت ها جاری ز جبال تو            با وحی کند پـرواز کعـراج خـیـال تو

مخلوق نه بل خـالق مشتاق جـمـال تو            ره بسته شود بر صبح بی صوت بلال تو

فـرمـانــدۀ افـلاکـی مــاه کـرۀ خـاکـی

چون ذات خدا پاکی ممدوح به لولاکی

ای پرچـم توحـیـدت بر شانه نه طارم            ای خیل نبـیـین را هم اول و هم خـاتم

خـار تو گـل عـالـم خـاک تـو گـل آدم            هم لرزه ز میـلادت افتاده به کـاخ جم

لرزان چو تن کسری ایـوان مدائن هم            برخیز و بزن بانگی از نو به سر عالم

نجـم فلک آرائی شمس قـمـر افروزی

چشم دو جهان سویت تا باز برافروزی

ای کوه غمت بر دوش وی خصم زده سنگت            ای سنگ، دلش پُر خون از چهره گلرنگت

سوگند به رخسار خونین و دل تنگـت            با آن که شده گیتی دانشگـه فرهنگـت

کـفـار جـهـان با هم دارند سر جنگـت            آن بسته کـمر بهـر خامـوشی آهنگـت

جنگند ز هر جانب تازند به هر عنوان

یک سلسله با عترت یک طایفه با قرآن

بر سیـنه اسلامت صد درد نهـانی بین            پیوسته به تن زخمش از کفر جهانی بین

آن باغ که پروردی باز آی و خزانی بین            هم درد نهان بنگر هم ظلم عـیانی بین

گرگان جهان خواری در سلک شبانی بین            فریاد درون بر چرخ ازعالی و دانی بین

بر امت مظلومت ای دین زدمت زنده

تا خصم شود حاکم صد تفرقه افکـنده

ای دست اَحُد ما را با هم ید واحد کن            بر ضد ستمکاران بـازوی مجـاهد کن

پیروز در این عرصه بر دشمن فاسد کن            در بین ملل ما را خادم کن و قـائد کن

سرتاسر گیتی را خرم چو مساجد کن            وین مردم عالم را عابد کن و زاهد کن

اجـرای کـمـال دین در هـمت ما بـاشد

احـیـای همه عـالـم در وحدت ما باشد

تا چند ستـمکاری از دشـمـن دون آیـد            ظلم و ستم و بیداد از خصم زبون آید

وز دیدۀ این امت با اشک چو خون آید            ای کاش دگر مهدی از پرده برون آید

از سـیـنـه اهـل درد فـریـاد درون آیـد            ای کاش دگر مهدی از پرده برون آید

پیوسته چو مظلومان میثم به دعا کوشد

تا رخت فرج را حق بر قامت او پوشد

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایتها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» حتی سایت نخل میثم بصورت زیر آمده که احتمالا غلط تایپی می باشد لذا جهت رفع نقص اصلاح شد

ای گرگ ز صحراها آورده سلامت را            ای شیر زیان برده بر دوش غلامت را

ای فـهـم رسل کوته از اوج جـلال تو           گـلبوسه صد یـوسف بر روی بلال تو

وز دیده این امت درد فریاد درون کن            ای کاش دگر مهدی از پرده برون آید

مدح و ولادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : ترکیب بند

امـروز نـوشـتـنـد کـبـوتر شـدنم را            پـروازکـنـان راهى دلـبـر شـدنم را

چشمان من از شوق، مهیاى شراب است            مدیـون تـوأم لذت سـاغـر شـدنم را


آنـقـدر نـرفـتـم ز در خـانه گـرفـتـم            تـا روز ابـد سـائل این در شـدنم را

گفتند برو نوکر صاحب کرمى باش            دادم به شمـا نـامـۀ قـنـبـر شدنـم را

یک عمر به دور سر تو گرد طوافم            امضا بزن از اهل جهان سر شدنم را

بایـد که بگـوش هـمه حـالا برسـانم            فـوراً خـبـر مست پیـمـبـر شـدنم را

خوب است بدانـید به دربـار رسیدم

تـا پـشت در احـمـد مخـتـار رسیـدم

روزی که تو از راه رسیدى دل ما ریخت            خیر قدمت وِلوله در أرض و سما ریخت

کـفار هم از بودن تو بهـره گرفـتـند            باران کرامات تو آقا همه جا ریخت

مکه ز نفس هاى تو توحـید سرا شد            ازبس که به هرجا گذرت عطر خدا ریخت

دیـدنـد به ایـوان مـدائن تـرک افـتاد            از هیبت سبحانى تو بت کده ها ریخت

پـیـچـیـد در عــالـم خـبـر آمـدن تـو            تا صبح در خانۀ تو خیل گدا ریخت

گر اهل مناجات شدیم علتش این بود            الطاف تو در کاسۀ ما شوق دعا ریخت

با امر شما ساعت خورشید عوض شد

حتى جهت حرکت خورشید عوض شد

تا هست خـدا نام تو برجاست یقـیناً            بر دامن تو دست گـداهـاست یقـیـناً

در کشور ما اسم تو در صدر اسامى است            چون نام محـمد شـرف ماست یقـیناً

یک عمر پناه غم تو چادر زهراست            پـس دخـتـر تو اُم ابـیـهـاست یـقـیـناً

فهمیده‌ام از بوسۀ هر روزه به دستش            آرامش تو حضرت زهـراست یقیناً

وقتى همه جا ورد زبان تو على بود            یعنى که وصى، حضرت مولاست یقیناً

هربار که در جنگ به کار تو گره خورد            شمشیـر عـلى حـل معـمـاست یقـیـناً

با تیغ کج آورده به حیرت همگان را

خم کرده قد و قامت شمشاد قدان را

ما تا به ابـد دست به دامـان شماییم            خـاریم ولى جـزو گـلستان شـمایـیم

خشکیم، کویریم ولـى شکر گـذاریم            صد شکر که لب تشنۀ باران شماییم

از رى به امیدى در این خانه رسیدیم            راهى بـده آقا هـمه مهـمـان شمـاییم

اى کاش که ما را به غلامى بپذیرد            تا فخـر کـنیم اینکه غـلامان شماییم

ما شیعه شدیم از کرم حضرت صادق            مـؤمن به تعـالـیم و مسلمان شماییم

ارث از تو گرفتیم که بی‌تاب حسینیم            دل سوختـۀ دیـدۀ گـریـان شـمـایـیـم

از یُمن روایات شما روضه نشینیم

در بَندِ حـسیـنـیم و گـرفـتار ترینـیم

: امتیاز